سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

و اما حرمت حقوق انسانی و آزادی اندیشه:خوارج که دشمنان خونی وی بودند،نمازش را در هم می شکستند؛سخن می گفت،سخنش را قطع می کردند و حتی او را استهزاء می کردند؛با اینکه آنحضرت در اوج قدرت بودند،هرگز کوچکترین فشاری بر کسی وارد نساختند.ایشان حاکمی بودند که بر پهنه های بزرگی در افریقا حکم می راندند؛اما زندان سیاسی نداشتند.حتی یک زندانی سیاسی و قتل سیاسی.طلحه و زبیر،قدرتمندترین شخصیت های با نفوذ و خطرناکی که در رژیم ایشان توطئه کرده بودند؛هنگامی که آمدند و بر خروج از قلمرو حکومتش اجازه خواستند؛با اینکه ایشان می دانستند که این دو نفر برای انجام یک توطئهء خطرناک می روند؛اما به آنها اجازه دادند.زیرا نمی خواستند این سنّت را برای قدّاره بندان و قلدران به جای گذارند که به خاطر سیاست،آزادی انسانی را پایمال کنند.

اما در عشق و احساس عرفانی،حلّاج،خاکستر سردی از آتشفشان وجود«علی(ع)» است.و جوهری در جان دارد و بی تابی ای در درد وجودی اش احساس می کند،که روحی آنچنان بالا-که تا آنجا که در خیال ما نمی گنجد،صعود کرده است-از عقب ماندگی خویش و ضعف و حیرت وجودی خویش،بیهوش میشود.و در نیایش های خلوت اش،که صفای اخلاص یک جوهر انسانی را نمودار می کند،خدا را سپاس می گوید که:

«چه لغزش های بزرگی بود که تو مرا از آن ها نگاه داشتی و چه ستایش های بسیاری از من بر زبان ها پراکندی که من شایستگی آن را نداشتم و چه زشتی ها دارم که آن را از دیدار خلق پوشاندی».

«خودسازی» یعنی رشد هماهنگ این سه بُعد در خویش،یعنی در همان حال که خود را مزدکی احساس می کنیم،در درون خویش،عظمت بودائی را برپا سازیم و در همان حال،آزادی انسانی را تا آن جا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدّس آزادی،تحمل کنیم و تنها به خاطر اینکه می توانیم او را از آزادی تجلی اندیشهء خویش و انتخاب خویش،با زور باز نداریم و به نام مقدس ترین اصول،مقدس ترین اصل را که آزادی رشد انسان از طریق تنوع اندیشه ها و تنوع انتخاب ها و آزادی خلق و آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است،با روش های پلیسی و فاشیستی پایمال نکنیم.

هنگامی که «دیکتاتوری» غالب است،احتمال اینکه عدالتی در جریان باشد،باوری فریبنده و خطرناک است.و هنگامی که «سرمایه داری» حاکم است،ایمان به دموکراسی و آزادی انسان،یک ساده لوحی است.و اگر به تکامل نوعی انسان اعتقاد داریم،کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کم ترین بی تابی در برابر تحمل تنوّع اندیشه ها و ابتکارها،یک فاجعه است.در همان حال که خود را مزدکی بار می آوریم،باید بودائی بیندیشیم.و در همان حال که به نیروانای بودائی،که جوهر آدمی را به اطمینان نفسانی و درونی می رساند،می اندیشیم،باید از حرمت ابتکار و انتخاب و ایمان و اندیشهء دیگران باز نایستیم.

بزرگترین فاجعهء انسان امروز،«یک بُعدی» شدن است:مثلا اگر حلّاج وار در راه عشق بر دار رویم و در آتش جهل خصم بسوزیم و سرافراز،شهادت خویش را به عنوان فدیه ای از ضعف های زندگی و وجود خود بپردازیم،در همان حال،مرگی پاک در راهی پوک! کرده ایم.چرا؟

زیرا خود را به بهشت رساندن،در حالی که دیگران را در جهنّم زندگی و زمین رها می کنیم،نوعی گریز ریاکارانه و رندانه ای است که از طرز فکری تاجرانه سر می زند و بهشت،جای چنین انسانهائی نیست.

ادامه دارد...